اي جماعت جنگ يک آئينه است
اي جماعت جنگ يک
آئينه است
هفتة تاريخ را آدينه است
لحظهاي از اين هميشه بگذريد
اندرين آئينه خود را بنگريد
داغ بود و اشک بود و سوز بود
آه ! گويي اين همه ديروز بود
اينک اما در نگاهي راز نيست
در گلويي عقدة آواز نيست
نسلهاي جاودان فاني شدند
شعرها هم آنچه ميداني شدند
روزگاران عجيبي آمدند
نسلهاي نانجيبي آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بود
ابتدا اندوههامان خرد بود
رفته، رفته خندهها زاري شدند
زخمهامان کمکمک کاري شدند
عقدهها رفتند و علّت مانده است
در گلويم حاج همت مانده است
زخميم اما نمک بيفايده است
درد دارم نيلبک بي فايده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشکر چنگيز از روحم گذشت
جان من پوسيد در شبغارهها
آه اي خمپارهها، خمپارهها ... !


هفتة تاريخ را آدينه است
لحظهاي از اين هميشه بگذريد
اندرين آئينه خود را بنگريد
داغ بود و اشک بود و سوز بود
آه ! گويي اين همه ديروز بود
اينک اما در نگاهي راز نيست
در گلويي عقدة آواز نيست
نسلهاي جاودان فاني شدند
شعرها هم آنچه ميداني شدند
روزگاران عجيبي آمدند

نسلهاي نانجيبي آمدند
ابتدا احساسهامان ترد بود
ابتدا اندوههامان خرد بود
رفته، رفته خندهها زاري شدند
زخمهامان کمکمک کاري شدند
عقدهها رفتند و علّت مانده است
در گلويم حاج همت مانده است
زخميم اما نمک بيفايده است
درد دارم نيلبک بي فايده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت

لشکر چنگيز از روحم گذشت
جان من پوسيد در شبغارهها
آه اي خمپارهها، خمپارهها ... !

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۰ ساعت 8:41 توسط دل آرام
|
من عاشـق آن رهبــر نورا نــی خـویشم