لبخندهاي پشت خاكريز


آنها سربازان امام خمینی بودند،ما افسران امام خامنه ای

آنها سربازان امام خمینی بودند،ما افسران امام خامنه ای

داستان مبارزه ما گویی تنیده شده در تا رو پود جانمان ، گویی همان روزی که متولد شدیم با شیر از مادر گرفتیم و با یک یا علی ایستادیم درمقابل تمام دنیا ،مبارزه شد جزیی از زندگی مان ، هستی مان! با یک شکل متفاوت ، اما نفس مبارزه همان است.ما باید همیشه آماده باشیم و هوشیار برای مبارزه نه برای دفاع از خاک چرا که شیاطین ،موجوادت خبیثه بخواهندبه خاک آسمانی ایران " و حفظنا من کل شیطان رجیم "‌حجر/17 بیایند حتی شده برای خبر گیری همچون تیر به سوی آنها پرتاب می شود "الا من خط الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب" صافات /10 ؛ بلکه برای دفاع از تمام چیزیهایی که برایش خون داده شد . سالها می آیند دولتها و مجلس ها تغییر میکنند هر کسی با هر گروهی شعاری و ایده ای ...!!!

 اما یک چیز در ما ثابت ماندو آن اندیشه بود یعنی انقلاب و حفظ همین اندیشه یک مبارز همیشگی می طلبد و امروز میدانی متغیر برای ادامه آن . حتی برای حفظ انقلاب درجهانی که تازه از خواب بیدار شده و هر مسلمان آماده گرفتن یک سطل آب تا به روی اسرائیل بریزد ؛ باید همشه اماده باشیم چرا که دشمن در همه جا و هرکجا هست و برای آماده بودن یک اردوی جهادی کافی است .

در شرایط سخت در گرما و سرما آنها کیسه پر میکردند تا سنگری باشد برای دفاع از خاک ، ما سنگر ی به نام مدرسه و مسجد درست میکنیم برای دفاع و احیای ارزشها. آنها برروی رود اروند پل زدند و به فاو رفتند برای اثبات حقانیت، ما پل می زنیم بر روی رودخانه های کوچک و بزرگ روستا برای اثبات توانایی در حفظ وحدت .آنها مجبور به دادن تلفات می شدند چرا که دشمن پر از تجهیزات بود و ما از دشمن دانایی و آگاهی ، ریشه کن کردن بی سوادی ! تلفات میگیرم . آنها مجروحاشان را در بیمارستانهای صحرایی مداوا میکردند و ما در خانه هایشان . آنها علاوه بر امام ، بهشتی با 72تن ، علامه مطهری ،صدوقی ، رجایی و باهنر و خیل عظیم یاران مخلص امام ...! داشتند ،ما فقط یک آقا سید علی داریم . آنها با قطره قطره خونشان نهال کاشتند و مابا ذره ذره وجودمان از این درخت حراست . آنها سربازان امام خمینی ‌بودند و ما افسران امام خامنه ای.

به يمن رفتن


به شوق خلوتی دگر که رو به راه کرده ای

تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای

محله مان به یمن رفتن تو روسپید شد

لباس اهل خانه را، ولی سیاه کرده ای

چه روزها که از غمت به شکوه لب گشوده ام

و نا امید گفته ام که اشتباه کرده ای

چه بارها که گفته ام به قاب عکس کهنه ات

دل مرا شکسته ای، ببین گناه کرده ای

ولی تو باز بی صدا، درون قاب عکس خود

فقط سکوت کرده ای، فقط نگاه کرده ای

روزه داری در گرماگرم جنگ


جوونترها اشتیاق بیشتری داشتن و بیشتر هم از خودشون استقامت نشون میدادن . روزه داری در گرمای سوزان خرداد ماه خوزستان با توجه به اینکه نیروها تحت آموزش بودن واقعا طاقت فرسا بود .
 اوایل خرداد ماه سال ۶۳ مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان ما در تیپ آموزشی ۲۰ رمضان مسئولیت نیروهای اعزامی به منطقه را بر عهده داشتیم و در اردوگاهی نزدیک به پادگان دوکوهه در جاده اندیمشک مستقر بودیم .

با نزدیک شدن ماه رمضان بچه ها در تب و تاب این بودند که بدونن براشون ممکن هست روزه بگیرند یا نه از یه طرف دلمون میخواست روزه بگیریم از طرف دیگه بدلیل جابجایی های مدام طبعا روزه هامون باطل میشد .
چند نفری جمع شدیم رفتیم سراغ روحانی اردوگاه گفت : اگر بتونین قصد ده روز کنین میتونین روزه بگیرین با فرمانده تیپ مشورت کردیم گفت : بعیده که به این زودیها تغییر موقعیت بدیم به بچه ها اعلام کردیم که هر کس بخواد و براش سخت نیست میتونه روزه بگیره . تقریبا تمام بچه ها روزه گرفتن . اما جالب بود که جوونترها اشتیاق بیشتری داشتن و بیشتر هم از خودشون استقامت نشون میدادن .
روزه داری گرمای سوزان خرداد ماه خوزستان و فعالیتهای زیاد روزانه ، با توجه به اینکه نیروها تحت آموزش نظامی بودن واقعا طاقت فرسا بود . هر روز صبح بعد از خوردن سحری و اقامه نماز جماعت برنامه صبحگاه و بعد هم آموزشهای سخت نظامی شروع میشد و تا ظهر ادامه داشت . بعد از نماز ظهر بچه ها ۲ ساعتی میرفتند تو چادرهاشون و استراحت میکردند گرمای هوا باعث میشد داخل چادر شبیه سونا بشه . بچه ها یه سطل آب میذاشتن وسط چادر و دراز میکشیدن دورش و چفیه هاشونو تو سطل خیس میکردن و با چفیه رو میکشیدن رو بدنشون تا کمی خنک بشن .
اون ماه رمضان با همه ی سختیهاش گذشت و حالا فقط حسرت آن روزهای سخت اما با صفا به دلمون مونده !