اگر شهادت نبود...
با جدیّت می گفت بهشتی سُنّیه! ” أشهد أنَّ علیا ولی الله” رو نمیگه.
گفته بود شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشباه می کنی.
به بهشتی هم سپرده بود که فلانی می آد این جمله رو بلند بگو.
اذان و اقامه رو گفت ولی خبری از این جمله نشد.
به بهشتی اعتراض کرد که هر شب می گفتی حالا امشب چرا؟
گفت: اگر امشب می گفتم بخاطر اون آقا بود. ولی من که همه ی وجودم محبت به
علی (علیه السلام) است، چرا باید برای یک نفر بگویم؟
*******
بهش می گفتند:
انحصار طلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار.
دوستانش دوستانه گفته بودند، چرا جواب نمی دی؟ تا کی سکوت؟
میگفت: مگه نشنیدید که قرآن می گه “إنَ اللهَ یُدافعُ عن الذینَ آمنوا” .
یعنی یه وظیفه برای منه که ایمان آوردنه، یه وظیفه هم برای خداست که دفاع
کردنه.
دعا کن وظیفمو خوب انجام بدم، اون کارشو خوب بلده …
*******
گذاشته بودشان توی دبیرخانه ی شورای انقلاب.
اوایل کارها نقص داشت، دیر می شد.
اعتراض ها که زیاد شد، گفت:جوانند، باید یاد بگیرند، برای آینده ی انقلاب.
باید نسل جوان با ایمان را بیاوریم در میدان، با خامی هایشان بسازیم و از
خود سازی هایشان لذت ببریم.
خیلی ها ساخته شدند برای آینده.
آقاجان؛ بی تو چه زود می گذرد هفته های ما …

من عاشـق آن رهبــر نورا نــی خـویشم