عصر یک جمعه ی دلگیر
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم
بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظه ی باران نرسیده است؟
وهر کس که در این خشکی دوران
به لبش جان نرسیده است ،به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان
نرسیده است ؟
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 14:48 توسط دل آرام
|
من عاشـق آن رهبــر نورا نــی خـویشم