عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم

بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟


وهر کس که در این خشکی دوران

به لبش جان نرسیده است ،به ایمان نرسیده است

و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد


که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان


نرسیده است ؟