آهسته آهسته
گل شد، بر آمد پیکرم، آهسته آهسته
انگار دارم میپرم آهسته آهسته
انگشترم، مهرم، پلاکم، چفیهام، عطرم
پیدا شد از دور و برم آهسته آهسته
آهسته آهسته سرم از خاک میروید
از خاک میروید سرم آهسته آهسته
جز نیمه ای از من نمییابید، روزی سوخت
در شعله نیم دیگرم آهسته آهسته
امروز بعد از سالها زاییده خواهد شد
ققنوس از خاکسترم آهسته آهسته
خوابیدهام بر شانهها و میبرندم … نه
تابوت را من میبرم آهسته آهسته
آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم به جا میآورم آهسته آهسته
خواندم: پدر خالی است جایش این خبر میریخت
از چشمهای خواهرم آهسته آهسته
دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو با مادرم آهسته آهسته
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم دی ۱۳۸۹ ساعت 14:46 توسط دل آرام
|
من عاشـق آن رهبــر نورا نــی خـویشم