پدر اگر تو نبودی وطن بهار نداشت

نهال غیرت ما بوی برگ و بار نداشت

اگر تو سینه خود را سپر نمی کردی

هجوم دشمنی آشفته جان مهار نداشت

تو مرد بودی و دیدی که آن پدیده شوم

ز ناگوارترین ها فروگذار نداشت

دلاورانه به دریا زدی دل و رفتی

اگر چه بعد تو این سقف اعتبار نداشت

رها ز دلهره ی اینکه کودکی هر شب

برای دیدنت آرامش و قرار نداشت

به روزهای نداری ، زمان بیماری

خیال خاطره ای از تو در کنار نداشت

و یا جوانی یک زن به چشم رهگذران

چه زود سوخت و خاکسترش غبار نداشت

رسیده قصه به جایی که من ، تو ... و مادر

و خانه ای که دگر روز و روزگار نداشت