دوباره غربت و اندوه و باز تنهايي
دوباره شب، شب سرد و سکوت يلدايي
دوباره خاطرهي لالههاي صحرايي
دلم، عجيب در اين خاک تيره ميگيرد
کجاست سينهي پرموج مرد دريايي؟
توي که مثل حضوري، سبکتر از دريا منم
که مثل شقايق، پرم ز شيدايي

يک امشب از سر ياري بيا که ميبايد
گره ز کار من خسته دل، تو بگشايي
بيا دوباره به اين خانهاي که پر کرده است
تمام صحن و سرا را غمي معمايي
کبوترانه سفر کردي و بگو آيا
تو اي مسافر تنها دوباره ميآيي؟
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۸۹ ساعت 7:37 توسط دل آرام
|
من عاشـق آن رهبــر نورا نــی خـویشم