دوباره غربت و اندوه و باز تنهايي            


دوباره شب، شب سرد و سکوت يلدايي


دوباره خاطره‌ي لاله‌هاي صحرايي


دلم، عجيب در اين خاک تيره مي‌گيرد


کجاست سينه‌ي پرموج مرد دريايي؟


توي که مثل حضوري، سبک‌تر از دريا منم


که مثل شقايق، پرم ز شيدايي


يک امشب از سر ياري بيا که مي‌بايد


گره ز کار من خسته دل، تو بگشايي


بيا دوباره به اين خانه‌اي که پر کرده است


تمام صحن و سرا را غمي معمايي


کبوترانه سفر کردي و بگو آيا


تو اي مسافر تنها دوباره مي‌آيي؟