به من بگو تب و تاب حضور ياران را
و روزهاي نفس سوز دشت مهران را

به من بگو که چگونه زخويش کوچيدند
که ميزبان شود اين خاک تيره، باران را

به من بگو که چگونه چو شعله رقصيدند
که پر شکوفه ببينيم شاخساران را

دلم عجيب گرفته است، آسمان ابري‌ست
چگونه مي‌بري از ياد من سواران را ؟!

دوباره مي‌وزد اين باد، باد سرگردان
و مي‌رساند از آن دور بوي ياران را

دوباره باغ، نشاطي غريب مي‌گيرد
که عاشقانه شود ميزبان، بهاران را